روایت سردار سید محمد ابوترابی
…یکی از روزها حاج کاظم فرمانده گردان ها و مسئولین را فراخواند. وقتی همه جمع شدند حاجی گفت: فرمانده های تهران و منطقه برای سرکشی به تیپ و دیدن وضعیت آمادگی ها دارن میان اینجا. هم آماده باشید سئوالاتشان را جواب بدهید و هم مشکلات رو باهاشون مطرح کنید.
غروب همان روز جلسه تشکیل شد؛جلسه ای با چند تن از فرماندهان؛ آقای عزیز جعفری فرمانده قرارگاه نجف و مهدی مبلغ فرمانده وقت سپاه منطقه ۱۰ تهران و چند برادر دیگر.
همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه آقای عزیز جعفری به شرح عملیات پیش رو رسید. وقتی مسیر های تهاجم و شیوه پشتیبانی را شرح می داد،《حسین اسکندر لو》 اجازه خواست و به مدل ارائه ایشان ایراد گرفت.
حسین گفت: ” این چه مدلیه که شما قبل از عملیات قول همه چیزرا می دهید، از آتیش پشتیبانی تا ورود نیروهای احتیاط و امکانات اما در عمل، ما همیشه به مشکل می خوریم؟ تو والفجر مقدماتی و ۱ و ۴ هم این مشکل وجود داشت؛
شماها ما را به آتیش و پشتیبانی ها امیدوار کردید اما موقع عمل ما موندیم و لشکر های دشمن شد همان که شد”
خیلی از دوستان عزیز حسین در این سه عملیات شهید شده بودند او حتی بر سر همین مقولات در والفجر ۴ با حاج همت بگو مگوی هم داشت؛
در این جلسه با حرارت وضعیت خودش را در عملیات های قبلی بیان می کرد . همه ساکت و مبهوت نظاره گر جریان بودند. حسین که دل پری که از مشکلات و بدقولی های قرارگاه و پشتیبانی کننده ها داشت، دائم وضعیت بد گردان های لشکر ۲۷ در عملیات های شکست خورده و بچه هایی که جا ماندند و شهید و مجروح شدند را به رخ آقای عزیز جعفری می کشید و میگفت:”خیال مارا راحت کنید و بگویید منطقه دور از دسترس است، راه ندارید، آب و غذا ندارید، پشتیبانی آتش ندارید، حمل مجروح ندارید و …”
بعضی مواقع لحن صحبت حسین کاملا به حالت پرخاش و باز خواست در می آمد و آقای عزیز جعفری سعی داشت با دادن توضیحات در حد لزوم و مرتبط با جلسه، کمی فضا را آرام کند. در یکی از این مباحث مهدی مبلغ هم تلاش کرد حسین را از دور بحث خارج کرده و جلسه را جمع جور کند که حسین به او گفت:” شما وارد بحث نشوید چون صلاحیت این بحث را ندارید و در وضعیت ما نبودید و نیستید و از دردی که ما داریم می کشیم خبر ندارید.”
مهدی مبلغ که توقع این برخورد حسین را نداشت گوشه ایی نشست و با نگاهی از 《حاج کاظم》 خواست کاری برای کنترل وضعیت صورت بدهد.
《حاج کاظم 》 به حسین اشاره ای کرد که یعنی تمامش کن و حسین بعد از گفتن این جملات ساکت شد:
“من از سختی کار خبر دارم فقط خواستم واقعیاتی رو که باید بدانیم را بدانند و گوشزد کنم که اگر کاری را ممکن نمی دانند قول ندهند. به ما امید کاذب ندهند بگذارند باهمان حداقل هایی که می شود کار را به سرانجام برسانیم”
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰